به قدر هرچه گل دیدم مرا ازار کردی تو... خیانت را در دلم تکرار کردی تو...نخواستم نفرین
اخرین پیمان ما باشد ولی مرا به این کار غلط کردی ناچار کردی تو.........
پرستوی مهاجری را دیدم به او گفتم به یارم بکو منتظرش هستم <سال بعد پرستو نفس نفس
زنان امد و گفت دوستش بدار اما منتظرش نمان.
سلام مرا به وجدانت برسان ...اگر بیدار بود... بگو چطور شب هارا اسوده میخابد؟؟؟؟؟
یاشاسین تیراختور
رفت؟ به سلامت...من خدا نیستم که بگویم صد بار اگر
توبه شکستی باز ای...انکه رفت به انچه با خود
بردحق بازگشت ندارد*رفتنش مردانه نبود لاقل مرد
باشد وبرنگردد خط زدن بر من پایان من نیست اغاز بی
لیاقتی اوست...
خودت را تصور کن بی او.............شاید بفهمی چی کشیدم بی تو.......
دلم خیلی دلتنگ وقتی است که دلت برایم تنگ میشد
بعضی وقتا دلت انقدر تنگ کسی میشود که اگه خودش
بفهمه از نبوده خودش خجالت میکشه
سکوت که میکنم میگویی خداحافظ لطفا دیگر سکوت هایم را معنا نکن اگر میتوانستی معنی
انهارا بفهمی کارمان به خداحافظی نمیکشید...........